فیلم

درباره فیلم نیمروز

فیلم نیمروز فیلمی به کارگردانی محمد حسین مهدویان است که فیلمنامه آن را محمدحسین مهدویان و ابراهیم امینی نوشته اند و تهیه کنندگی آن بر عهده سید محمود رضوی است. این فیلم محصول سال 1395 است.
این فیلم در سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلم جشنواره، سیمرغ بلورین بهترین فیلم از دیدگاه ملی و سیمرغ بلورین بهترین فیلم از دیدگاه تماشاگران شد. همچنین بهزاد جعفری طادی برنده سیمرغ بلورین بهترین طراحی صحنه و لباس شد.

این فیلم در تاریخ 4 اسفند 1393 در سینماهای ایران اکران شد. موضوع این فیلم کشتار سازمان مجاهدین خلق در ایران در سال 1360 و وقایع پس از برکناری ابوالحسن بنی صدر است.

خلاصه فیلم

این فیلم به کشتار سال 1360 توسط گروه مجاهدین می پردازد. این درگیری ها پس از برکناری ابوالحسن بنی صدر از ریاست جمهوری توسط شورای اسلامی شدت گرفت. پس از برکناری ابوالحسن بنی صدر و ترورهای موفقیت آمیز مقامات ارشد دولتی، گروه های ضد حکومتی مانند سازمان مجاهدین خلق ایران، جنگ داخلی را در ایران آغاز کردند.

از سوی دیگر سازمان اطلاعات ملی و اطلاعات سپاه پاسداران با همکاری یکدیگر اعضای سازمان منافکین را دستگیر می کنند. این در حالی است که رابطه سابق یکی از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و یکی از اعضای زن سازمان منافکین که در گذشته در دانشگاه همکلاسی بودند…

مخدویان داستان حساس و تاریخی خود را چنان نفس گیر و با حوصله روایت می کند که این داستان هایی که بارها شنیده ایم را مشتاقانه می بلعیم. مهدویان تمام این پازل را با چنان شکوه و دقتی ترتیب می دهد که به هیچ وجه نمی توان آن را تصور کرد. مخدویان به خوبی می داند که چگونه از فرم استفاده کند تا مخاطب را روی صندلی بنشیند. صحنه های فیلم که به نظر می رسد مجموعه ای از فیلم های خبری بی کیفیت است، نه تنها بافت و معماری آن زمان را به خوبی بازتولید می کند، بلکه التهابی فزاینده به فیلم می دهد که در سینمای ایران بی سابقه است.

مهدوی ها خوب فهمیده بودند که آدم برای قصه گفتن نیازی به رمانتیک ندارد. داستان یک داستان واقعی است. با داستان و روایتش نباید با آن برخورد احساسی کرد. مهدویان قبل از اینکه مورخ شود، قصه گو بود. او سعی می کند این دوران پر التهاب را با چنان دقت نظری روایت کند که ما آن را با تمام وجود احساس کنیم. تاریخ برای مهدوی ها نوستالژی نیست، بلکه ماده خامی است که باید تماشا کرد. از این نوع تعبیر است که بی طرفی و قضاوت نکردن مهدویان را مشاهده می کنیم.

 

مهدویان با حذف قطب مخالف داستان (یعنی سازمان خلق مجاهدین خلق) سعی می کند این عدم قضاوت را تا آخرین لحظه فیلم حفظ کند. مهدویان این را به خوبی درک می کرد که ورود به دنیای اعضای سازمان مجاهدین خلق او را مجبور به موضع گیری کرد، بنابراین به ظاهر آنها توجهی نکرد تا مجبور به قضاوت در مورد آنها نباشد. در عوض، مخدویان با تمرکز بر تیم اطلاعاتی، حال و هوای دوران و دیدگاه‌های متفاوتی را که در رابطه با اعضای سازمان مجاهدین خلق وجود داشت را کاملاً نشان می‌دهد.

مهدویان موفق می شود احساسات کل فیلمش را به تصویر بکشد و همین فقدان احساسات است که فیلم را تکان دهنده می کند. نمایش کم‌توجهی از فاجعه‌ها صرفاً یک بازی با فرم نیست، بلکه نمایشی برهنه از واقعیت است. در چند سکانس از فیلم، این واقعیت چنان بر سر تماشاگر فرود می آید که نمی تواند به راحتی خود را از زیر بار این فشار رها کند. به عنوان مثال به لحظه کشته شدن لیندا کیانی به عنوان یکی از اعضای سازمان توسط خواهرش نگاه کنید. یا لحظه ای که حجازی فر از صدیقیان می خواهد که چشمان کودک را بپوشاند تا قتل عام منافقین را نبیند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا